اینجا عینک تان را عوض کنید

محمد رضا شیخ الاسلامی

«شما از چه چیزی محروم هستید!؟» این سوالی است که پایه تحقیقات میدانی محمدرضا شیخ‌الاسلامی- که بیش از ۶ سال در مناطق روستایی و حاشیه شهر جنوب کشور به طول انجامیده- را شکل داده و حاصل آن در قالب یک کتاب منتشر شده است. به گفته شیخ‌الاسلامی، دغدغه این کتاب، مخالفت با کاربرد فراگیر لفظ محروم و تفکر محرومیت نسبت به مناطق روستا – حاشیه شهر است. در واقع نفسِ عنوان محروم نسبت به مناطقی که صرفاً در برخورداری از برخی امکانات، در حالت ایده‌آل نیستند، خود، محرومیت‌آفرین است و «باور» محرومیت، اجازه یورش خاموش و هجوم بی‌صدا به باور نوجوانان و جوانانی را صادر می‌کند که در مناطق روستا – حاشیه شهر زندگی می‌کنند. حاصل مصاحبه پرمغز و محتوای ما با شیخ‌الاسلامی را در ادامه بخوانید.


۱٫ در حال حاضر الگوی غالب کار در مناطق روستایی و حاشیه شهرها ، ارائه یک سری اقلام ضروری یا فعالیت‌های عمرانی، آموزشی (کارگاه‌های مختلف) است. ویژگی اصلی این الگو، یک‌سویه بودن فعالیت‌های اجتماعی است. در یک طرف این فعالیت، افرادی قرار دارند که قرار است صرفاً دریافت‌کننده باشند و در طرف دیگر افرادی که ارائه‌دهنده یک‌سری خدمات هستند. این رابطه یک‌سویه هم ناقص است و هم اثرات مخربش به مراتب بیشتر و ماندگارتر از دستاوردهای کوتاه مدت آن است.

۲٫ مناطق یا مردمی که ما اسم آنها را «محروم» می‌گذاریم، در واقع محروم نیستند! بلکه «مشکلاتی» دارند؛ همان‌طور که هر فرد، گروه و منطقه دیگری مشکلاتی دارد. رسمیت بخشیدن به واژه‌ای به نام «محروم» باعث می‌شود به مرور یک ذهنیت و یک باور در مردم آن منطقه رسوخ کند و ریشه بدواند. این رویکرد باعث می‌شود آن‌ها اساساً خود را با نداشته‌ها و نیازها بشناسند و معرفی کنند و نه با داشته‌هایشان. به آنها این‌گونه تلقین می‌شود که داشته‌های شما به‌درد نمی‌خورد! ارزشی ندارد! قاعده این است هرچقدر شما در زمین معایب و کمبودها حرکت کنید، از زمین ظرفیت‌ها و فرصت‌ها و استعدادها غافل می‌شوید. این نتیجه طبیعی ضریب دادن به نداشته‌هاست.

۳٫ این باورِ محرومیت، آنجا خطرناک می‌شود که اولاً نسل جدید این مناطق هیچ تصوری از آینده خود ندارند و در نتیجه هرگونه تلاش برای تغییر وضع موجود را بی‌فایده تلقی می‌کنند و معتقدند باید منتظر دیگران، تیم‌های بعدی و کمک‌های بعدی ماند! ثانیاً هویت خود را در پیوند با محرومیت می‌بینند، به‌طوری که هر چقدر خود را محروم‌تر و ندارتر ببینند و معرفی کنند، گویی به اصل خود نزدیک‌تر شده‌اند! من در مطالعات میدانی‌ام بارها با این صحنه‌ها مواجه بودم. حتی مردم روستایی که صاحب دو، سه رکوردجهانی بوده‌اند، باز خود را محروم خوانده و در انتظار دست یاری دیگران بوده‌اند.

۴٫ به باور من، اصولاً توانمندسازی را بایستی در ذهن تسهیل‌گر یا هر فرد و گروهی که برای کمک به یک منطقه، وارد میدان می‌شود، جست و جو کرد و نه صرفاً در جامعه هدف. توضیح اینکه بایستی نوع نگاه و رویکردی که یک گروه تسهیل‌گر بر اساس آن تصمیم به انجام یک سری عملیات و برنامه‌ها می‌گیرند، مورد ارزیابی و دقت قرار گیرد. بر این اساس سؤال این نیست که برای منطقه حاشیه شهر یا روستا چه کنیم؛ سؤال این است که چه نوع نگاهی با چه رویکردی، مناسبِ ورود، برای کار در آنجاست؟ این در حالی است که نگاه غالب در خصوص توانمندسازی، معطوف به جامعه هدف است؛ اینکه در منطقه چکار کنیم، کدام مشکلات را حل کنیم و… .

۵٫ نگاه آن گروه تسهیل‌گر می‌باید این باشد که توانمندسازی یک پروسه «دو سویه» است؛ یک تعامل دوطرفه است. این باور که: «من آمده‌ام و می‌خواهم به شما خدماتی بدهم و کمکتان کنم!» ناقص و تشدیدکننده همان ذهنیت محرومیت در جامعه هدف است. تسهیل‌گران و جامعه هدف قرار است با کمک «هم» و با استفاده از ظرفیت‌های «هم» مسیری را طی و اهدافی را محقق کنند. دیالوگی که در این نگاه، شکل می‌گیرد، چیزی شبیه به این است: «قراره با هم یک کاری رو جلو ببریم، چه کاری از دستت بر میاد؟!» همین دیالوگ باعث می‌شود آن فردی که تا قبل از این معتقد بوده که محروم است و کاری از دستش برنمی‌آید، به تدریج قبول کند: من محروم نیستم، من هم استعدادهایی دارم، توانایی‌های دارم و می‌توانم این‌ها را فعال کنم. ناگفته پیداست این نوع نگاه در فرآیندی زمان‌بر و تدریجی به نتایج مطلوب خود خواهد رسید؛ ضمن اینکه بایستی دقت کنیم پیشرفت فرهنگی و رشد اجتماعی، شاخص اندازه‌گیری کمی و عددی ندارد؛ شبیه توزیع بسته ارزاق نیست که بشود خروجی رسانه‌ای از آن گرفت! بلکه یک حرکت زیرپوستی، کلان و تدریجی است. شما هیچ وقت نمی‌بینید که در رسانه بگویند: یک دختر بشاگردی، باورش عوض شده و تصمیم به تحول در منطقه خود گرفته است!

۶٫ اما توانمندساز چه کسی است؟ اولاً کسی است که به ندای ظرفیت‌ها به خوبی توجه کند. چرا ما ندای ظرفیت‌ها را نمی‌شنویم و چشمی ظرفیت‌بین نداریم!؟ دلیلش این است که «باور» کرده‌ایم فلان مناطق «محروم» هستند و اساساً مردم، چیزی برای ارائه ندارند! قضاوت پیشینی داریم. بنابراین این عینکی که صرفاً نداشته‌ها و کمبودها را می‌بیند باید برداریم؛ و با عینکِ استعدادیابی و ظرفیت‌محوری وارد منطقه شویم. دیالوگی که اینجا شکل می‌گیرد این است: «نگو چی نداری! بگو چی داری؟».

۷٫ نکته مهم دیگر، رسیدن به شناخت و درکی جامع از زیست‌بوم، فرهنگ و سبک زندگی منطقه هدف است و این‌ها جز با «زندگی» کردن در آنجا حاصل نمی‌شود. به خاطر دارم تعدادی از دوستان، سه چهار خانه سیمانی برای یکی از مناطق روستایی سیستان و بلوچستان ساخته بودند. رسانه‌ای هم شد و دوستان هم خیلی خوشحال شدند. اخیراً اتفاقی از آن منطقه عبور کردم و دیدم آن خانه‌ها متروکه و بلااستفاده رها شدند و مردم در همان خانه‌های بومی خود زندگی می‌کنند!

۸٫ به لحاظ مصداقی، بهتر است فعالیت‌هایی که ذیل توانمندسازی صورت می‌گیرد در مرحله اول ناظر به مهارت‌افزایی و پرورش استعداد باشد و در مرحله بعدی تلاش برای ارتقای سطح دانش و آگاهی. کمک‌های معیشتی و اقداماتی از این جنس، در آخرین مرحله و پایین‌ترین سطح توانمندسازی قرار می‌گیرد و حتی‌الامکان بایستی بگونه‌ای انجام شود که کرامت اجتماعی و اعتماد به نفس مخاطب، خانواده او و فرزندانش دچار خدشه نشود. همچنین منجر به شکل‌گیری و تقویت چرخه معیوبِ باور به محرومیت نگردد.

فایل ارائه استاد محمدرضا شیخ الاسلامی  در کارگاه نقدی بر محرومیت زدایی؛ چرایی غفلت از ظرفیت ها و استعدادها

دانلود نسخه پاورپوینت

دانلود نسخه PDF

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code