زرّادخانه خمینی
اگر جامعه ایرانی را مانند بدن یک انسان تصور کنیم، این بدن همیشه برخوردار از «سلولهایی بنیادی» بوده که در واقع نقش مهم خودترمیمی و وظیفه پایداری و استحکام آن پیکره اصلی روی دوش این سلولها است. از نیمه دوم قرن گذشته، انقلاب اسلامی را میتوان روح این پیکره (یعنی ایران) دانست و جمهوری اسلامی را جسم و ساختار آن.
اما آن سلولها، نهادهایی فطری، تاریخی و ریشهدار مانند خانواده، مساجد، حسینیهها، جلسات قرآن و دعا، صندوقهای خیریه و هستههای فعال مردمی شبیه به اینهاست. مثلاً مساجد، سلول اصلی مبارزه فرهنگی و اجتماعی با حکومت پهلوی در دهه ۵۰ و محور پشتبانی از انقلاب و دفاع مقدس در دهه ۶۰ بودهاند تا جایی که یکی از کارشناسان خارجی تعبیر «زرادخانه خمینی» را برای مساجد آن دوره به کار میبرد و میگوید خمینی نه ساختار و ارتشی در اختیار داشت و نه به روش مبارزه مسلحانه و زیرزمینی چپها معتقد بود؛ او با همین مساجد و هستههای مردمی توانست انقلاب کند و نظام ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را از بین ببرد.
«عابدان کهنز» از تیم محلی تا باشگاههای بینالمللی!
محله مانند یک بافت، فضایی است که مجموعهای از این سلولها و ریزبافتها در آن زیست و تنفس میکنند. طبق قاعده «شرف المکان بالمکین» هر چه این سلولها فعالتر و بنیادیتر باشند، آن محله، هویت پررنگتری دارد و بافتی پویاتر و تأثیرگذارتر در پیکره جامعه خواهد بود. اگر مستند ماندگار «عابدان کهنز» را دیده باشید به خوبی نسبت این سلولها و ریزبافتهای بنیادین مثل خانواده و جلسات مذهبی و مهمتر از آن، مسجد را با محله و هویت محلی «کهنز» میبینید و متوجه میشوید آنچه که اصالت دارد روح و هویت محله است. همچنین در این مستند میبینید یک سلول بنیادیِ زایا و رشید مثل مسجد محله کهنز چگونه میتواند برای مقابله با فتنه داخلی سال ۸۸ و فتنه بینالمللی داعش در سوریه و عراق، نیروهای مهم و تأثیرگذاری مانند شهید صدرزاده تربیت کند. اگر فوتبالی مثال بزنم شما رشد یک بازیکن را از تیم محلی و باشگاهی تا تیم ملی و باشگاههای بینالمللی در این مستند میبینید.
اینجا مُقام نِداره…
یکی از بحرانهای امروزی ما ساختارزدگی فراگیر نیروهای انقلابی است. متأسفانه این ساختارزدگی با سیاستزدگی هم عجین شده است. این عطش بیش از اندازه جوانان حزباللهی برای رسیدن به قدرت ساختاری کلان (و نه حتی ردههای پایینتر از آن!) یکی از عوارض این ساختارزدگی است.
ساختارزدگی برخی از دوستان انقلابی این طور است که فکر میکنند اول باید به قدرت برسند و نظام باید قدرت را دودستی تقدیم آنها کند تا بعد از آن بتوانند مسئولیت امری را بر عهده بگیرند. آدم یاد آن جوک میافتد که میگوید: «شما همونی نیستی که برای خونه خودتون نون نمیگرفتی حالا داری زنبیل پیرزن همسایه رو میاری؟!». در حالی که مبنای ما برای مسئولیتپذیری باید حدیث «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» باشد. به قول آن دیالوگ ماندگار فیلم «دوئل» احمدرضا درویش: «اینجا مُقام نِداره ولی مسئولِش مٌنُم». دوستان بیشتر دنبال «مقامات» هستند تا «مسئولیت».
پس مسئولیتپذیری از همان ریزبافتها و همان سلولهای بنیادی جامعه شروع میشود. از همان نان گرفتن برای خانه خود و از همان کار کردن در مسجد محله خود. ما از این ریزبافتها غفلت کردهایم.
در کنار نبی
امروز دشمن به مصاف همین «ریزبافتها» آمده و جنگ سلولی را برای از بین بردن همین هستههای فعال جامعه ایرانی به راه انداخته است. بنابراین ما هم بایستی متناسب با این جنگ آرایش بگیریم. پاسخهای فیزیکی، کلی و صرفاً ساختاری، باعث توفیق در این نبرد پیچیده شیمیایی- اجتماعی که نقطهزن و نامتقارن است، نخواهد شد؛ بلکه تجهیز و تقویت همان سلولهای اصلی پیکره انقلاب اسلامی، نظیر محلات، مساجد، خانواده و امثال اینهاست که رمز موفقیت در این نبرد است. حضرت موسی به خداوند عرض کرد همسایه من را در بهشت نشانم بده! جبرئیل بر او نازل شد و گفت: «قصاب جوانی که در فلان محله است، همنشین تو در بهشت است». حضرت موسی وقتی به زندگی روزانه این قصاب دقیق شد و شبهنگام مهمانش شد، دید آن جوان به تعبیری عابد و زاهد آنچنانی نیست اما اهل خدمت به مادر پیرش است و دعای این مادر باعث شده او همنشین نبی در بهشت باشد. در حالی که ممکن است خیلی از صاحبمنصبان در جهنم باشند! برداشت من از این قصه این است که مسئولیتها و بارهای بر زمین مانده همین دور و بر ما هستند؛ در همین ریزبافت زندگی روزمره و محله و شهر خودمان. این طور نیست که برای نقشآفرینی در جبهه حق و رسیدن به منتهی درجه قرب، بایستی حتماً مسئولیتی در حوزهای کلان و ساختاری داشت. میتوان در مقیاس محلی کارهای بزرگی کرد و در کنار نبی بود. این را اول از همه به خودم میگویم.
من «خامنهای» هستم!
یکی از آسیبهایی که در فضای فرهنگی اجتماعی کشور به خصوص با آغاز دوران سازندگی با آن مواجه شدیم، راندن مردم از نقشآفرینی و شکلگیری نوعی ساختارزدگی در این زمینه بود. علیرغم اینکه در دهه ۶۰ روحیه مسئولیتپذیری عجیبی بین آحاد مردم و گروههای مردمی موج میزد و هر کس خودش را رئیس جمهور خامنهای تصور میکرد و مسئول میدانست، ولی متعاقب اتفاقاتی که در فضای مدیریتی کشور رقم خورد، در دهههای بعد این حس خودمسئولپنداری، کمرنگ و کمرنگتر شد. مردم مرکز امور مساجد و سازمان تبلیغات را مسئول رسیدگی به وضع مساجد، ستاد امر به معروف را متولی امر به معروف، دستگاههای فرهنگی را متولی رسیدگی به وضع فرهنگی و… دیدند. بهتدریج رسمیت و اعتبار مجموعههای مردمی و خودجوش نزد دستگاههای حاکمیتی کمرنگ شد. مجموع این عوامل باعث شد ظرفیتهای فراوان حرکتهای مردمی و مستقل نادیده گرفته و بلکه انکار شود. البته واضح است که ساختارهای رسمی بایستی وجود داشته باشند و وظایف خود را انجام دهند، بحث ما در خصوص مواجهه و تعامل با مجموعههای مردمی و ظرفیتهای خودجوش و ضریب بخشیدن و اصالت دادن به آن هاست و نیز ایجاد توازن بین ساختار رسمی و ساختارهای مردمی.
زنگ خطر
همانطور که طبق قانون اساسی، بخش تعاونی بایستی شکلدهنده یکسوم اقتصاد کشور (در کنار بخش خصوصی و دولتی) باشد که البته هنوز خیلی با تحقق آن فاصله داریم (حدود ۵ درصد اقتصاد کشور تعاونی است!)؛ در عرصههای اجتماعی هم بایستی به همین نحو باشد و ساختارهای رسمی، روح تعاون و همیاری مردمی را به رسمیت بشناسند و ضمن تسهیلگری و تقویت جریانهای مردمی، به آنها میدان بدهند؛ در غیر این صورت ما با روند کاهش اعتماد عمومی و سرمایه اجتماعی مواجه خواهیم شد؛ هرچند نشانههایی از آن در حال آشکار شدن است و این را بایستی به مثابه یک زنگ خطر دانست.